کتابخانه کوچک حسین و دانلود رمان

دانلود رمان و داستان های عالی از برترین نویسندگان جهان، به همراه نظر وبلاگ نویس

عاشقانه های سعدی

در این قسمت کتابی با عنوان "عاشقانه های سعدی" رامعرفی می کنم که توسط کوروش کمالی سروستانی تدوین شده است.

سعدی شیرازی را به طور قطع می توان به عنوان عاشق ترین شاعر ایرانی در نظر گرفت.

در این صفحه، گزیده ای از دیوان سعدی را گذاشته ام که گزیده ای از عاشقانه ترین غزلیات سعدی می باشد.

"ز خاک سعدی شیراز بوی عشق می آید ______ هزار سال پس از مرگ او گرش بویی"

عاشقانه های سعدی



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۷ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

این خانه قشنگ است (خسرو فرشید ورد)

این خانه قشنگ است (خسرو فرشید ورد 1308-1388 ملایر)

این خانه قشنگ است ولی خانۀ من نیست
این خاک چه زیباست ولی خاک وطن نیست


آن دختـــــــــرِ چشم‌آبیِ گیسوی‌طلایی
طناز و سیه‌چشــم، چو معشوقۀ من نیست


آن کشور نو، آن وطــــنِ دانش و صنعت
هرگز به دل‌انگیـــــزیِ ایران کهن نیست


در مشهد و یزد و قم و سمنان و لرستان
لطفی است که در کَلگری و نیس و پکن نیست


در دامنِ بحر خزر و ساحــــل گیلان
موجی است که در ساحل دریای عدن نیست


در پیکر گل‌های دلاویــــز شمیران
عطری است که در نافۀ آهوی خُتن نیست


آواره‌ام و خسته و سرگشته و حیران
هر جا که رَوَم، هیچ کجا خانۀ من نیست


آوارگی و خانه‌به‌دوشی چه بلاییست
دردی است که همتاش در این دیر کهن نیست


من بهر که خوانم غزل سعدی و حافظ
در شهر غریبی که در او فهم سخن نیست


هر کس که زَنَد طعنه به ایرانی و ایران
بی‌شبهه که مغزش به سر و روح به تن نیست


پاریس قشنگ است ولی نیست چو تهران
لندن به دلاویزی شیراز کهن نیست


هر چند که سرسبز بُوَد دامنۀ آلپ
چون دامن البرز پر از چین و شکن نیست


این کوه بلند است، ولی نیست دماوند
این رود چه زیباست، ولی رود تجن نیست


این شهر عظیم است، ولی شهرِ غریب است
این خانه قشنگ است، ولی خانۀ من نیست



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۶ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

جاودانگی (میلان کوندرا)

به بهانه درگذشت نویسنده چک-فرانسوی، میلان کوندرا، رمان معروفی از ایشان بنام "جاودانگی" را برای دانلود گذاشته ام.

این رمان با نام انگلیسی immortality، به زبان چکی در سال 1990 نوشته شده و بعدا به بسیاری از زبانها ترجمه شده است. این رمان روایتی از شخص نویسنده است و مرگ و جاودانگی را روایت می کند.

کوندرا در مورد نوشته هایش می گوید: «وقتی تو این مرغابی عالی را می‌خوری، آیا دچار ملال می‌شوی؟ آیا تو با شتاب به سوی هدفی می‌روی؟ برعکس، می‌خواهی که این مرغابی هر چه آرام‌تر وارد بدنت شود و مزه‌اش هیچ‌وقت به پایان نرسد. رمان نباید شبیه مسابقه دوچرخه‌سواری بشود بلکه باید مثل ضیافتی باشد با غذاهای بسیار.»

آیا جاودانگی تنها درباره جاودانگی است؟ خیر. مگر می‌توان مرغابی سرخ شده‌ی یک سفره‌ی متنوع را تنها هدف اصلی آن سفره دانست؟ یک سفره‌ی چندرنگ، از غذاهای متنوع و نوشیدنی‌های فراوان تشکیل شده است به شکلی که نمی‌توان برای هیچ‌کدام از این اجزا نقش محوری تعریف کرد.

کوندرا اعتقاد داشت که رمان‌نویس، باید وارد جزئیات زندگی شود و این ویژگی را مهم‌ترین ویژگی رمان می‌داند و دقیقا همین ویژگی است که به عقیده‌ی او، رمان را از نمایش جدا می‌کند.

جاودانگی (میلان کوندرا)



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۵ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

احمد شاملو (روزگار غریبی است نازنین)

احمد شاملو


“دهانت را می بویند...
مبادا که گفته باشی "دوستت می دارم"

دلت را می بویند...

روزگار غریبی ست، نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند.

عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد...

در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را
به سوخت بار سرود و شعر
فروزان می دارند.

به اندیشیدن خطر مکن...

روزگار غریبی ست، نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است.

نور را در پستوی خانه نهان باید کرد...

آنک قصابانند
بر گذرگاه ها مستقر
با کنده و ساتوری خون آلود

روزگار غریبی ست، نازنین
و تبسم را بر لب ها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان.

شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد...

کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس

روزگار غریبی ست، نازنین
ابلیس پیروزمست
سورِ عزای ما را بر سفره نشسته است.

خدا را در پستوی خانه نهان باید کرد...”



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۵ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

غزلی از حافظ (دل می رود ز دستم)

دل می‌رود ز دستم صاحب دلان خدا را

دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا

کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز

باشد که بازبینم دیدار آشنا را

ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون

نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا

در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل

هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا

ای صاحب کرامت شکرانه سلامت

روزی تفقدی کن درویش بی‌نوا را

آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است

با دوستان مروت با دشمنان مدارا

در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند

گر تو نمی‌پسندی تغییر کن قضا را

آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند

اشهی لنا و احلی من قبله العذارا

هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی

کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را

سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد

دلبر که در کف او موم است سنگ خارا

آیینه سکندر جام می است بنگر

تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا

خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند

ساقی بده بشارت رندان پارسا را

حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود

ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۴ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

غزلی از حافظ (عیب رندان مکن)

عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت

که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت

من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش

هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت

همه کس طالب یارند چه هشیار و چه مست

همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت

سر تسلیم من و خشت در میکده‌ها

مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت

ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل

تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت

نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس

پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت

حافظا روز اجل گر به کف آری جامی

یک سر از کوی خرابات برندت به بهشت



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۴ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

غزلی از حافظ (ز بنفشه تاب دارم)

دل ما به دور رویت ز چمن فراغ دارد
که چو سرو پایبند است و چو لاله داغ دارد
سر ما فرونیاید به کمان ابروی کس
که درون گوشه گیران ز جهان فراغ دارد
ز بنفشه تاب دارم که ز زلف او زند دم
تو سیاه کم بها بین که چه در دماغ دارد
به چمن خرام و بنگر بر تخت گل که لاله
به ندیم شاه ماند که به کف ایاغ دارد
شب ظلمت و بیابان به کجا توان رسیدن
مگر آن که شمع رویت به رهم چراغ دارد
من و شمع صبحگاهی سزد ار به هم بگرییم
که بسوختیم و از ما بت ما فراغ دارد
سزدم چو ابر بهمن که بر این چمن بگریم
طرب آشیان بلبل بنگر که زاغ دارد
سر درس عشق دارد دل دردمند حافظ
که نه خاطر تماشا نه هوای باغ دارد



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۳ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

غزلی از سعدی (بی مهر و وفا)

من ندانستم از اول که تو بی مهر و وفایی
عهد نابستن به از آن که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم
باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی

ای که گقتی مرو اندر پی خوبان زمانه
ماکجاییم در این بحر تفکر تو کجایی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

خلق گویند برو دل به هوای دگری ده
نکنم خاصه در ایام اتابک دو هوایی



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۲ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

غزلی از سعدی (دل شکستن)

من چرا دل به تو دادم که دلم می‌شکنی

یا چه کردم که نگه باز به من می‌نکنی

دل و جانم به تو مشغول و نظر در چپ و راست

تا ندانند حریفان که تو منظور منی

دیگران چون بروند از نظر از دل بروند

تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی

تو همایی و من خسته بیچاره گدای

پادشاهی کنم ار سایه به من برفکنی

بنده وارت به سلام آیم و خدمت بکنم

ور جوابم ندهی می‌رسدت کبر و منی

مرد راضیست که در پای تو افتد چون گوی

تا بدان ساعد سیمینش به چوگان بزنی

مست بی خویشتن از خمر ظلومست و جهول

مستی از عشق نکو باشد و بی خویشتنی

تو بدین نعت و صفت گر بخرامی در باغ

باغبان بیند و گوید که تو سرو چمنی

من بر از شاخ امیدت نتوانم خوردن

غالب الظن و یقینم که تو بیخم بکنی

خوان درویش به شیرینی و چربی بخورند

سعدیا چرب زبانی کن و شیرین سخنی



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۲ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious

هوس (امیل زولا )

کتاب "هوس" رمانی عشقی است که در 89 صفحه نوشته شده است. در شروع کتاب می خوانیم:

شهر کوچک "ب" غمناک و وهمناک، غریب و تنها و تبدار، چون بیماری طاعون زده، دور از آبادیهای اطراف، روی تپه ای که قدیمی ها نفرین شده اش می دانستند، نشسته بود و با حسرت به جاده متروکی که از سالها قبل به دلیل اینکه راهی جدید ساخته بودند و این راه از چندین کیلومتر دورتر از شهر عبور می کرد، از اعتبار افتاده بود، می نگریست. پای تپه ای که شهر "ب" روی آن ساخته شده بود، رودخانه "شانته گلو" پرآب و خروشان، صاف و پر غرور، چون کمربندی دور شکم تپه پیچیده، بی اعتنا و مغرور می گذشت.

رهگذرانی که گذارشان به این شهر نفرین شده می افتاد، و از "ورسک" عبور می کردند، باید از روی پل سنگی رودخانه "شانته گلو" که سالها قبل استادان چیره دست آن را ساخته بودند عبور کنند تا به شهر بروند. دو طرف این پل سنگی که تاریخ ساختمانش را حتی پیرمردان شهر به درستی نمی دانستند، نرده های کوتاهی از سنگ کشیده بودند و سکوهای چندی در فرورفتگی های پل ساخته بودند که عصرها زوج های جوان، پیرمردها، پیرزنها و آنهایی که تنهایی را دوست داشتند روی آنها می نشستند و به آبهایی که روی هم می غلتیدند و شتابزده به سوی مقصدی نامعلوم میگریختند، نگاه می کردند...

هوس (امیل زولا)



برچسب: ،
ادامه مطلب
بازدید:
+ نوشته شده: ۲۱ شهریور ۱۴۰۲ساعت: ۰۸:۰۴:۰۱ توسط:شعر موضوع: نظرات (0)

به اشتراک بگذارید :

Donbaler Donbaleh LinkPad Twitter Facebook Google Buzz Google Bookmarks Digg Technorati delicious