داستان کوتاه بدشانسی ( آلان ای مایر)
در اینجا داستان بسیار بسیار کوتاه بدشانسی (58 کلمه) نوشته "آلان ای مایر" را برای تان می گذارم:
____ وقتی بیدار شدم تمام تنم درد می کرد و می سوخت. چشم هایم را بازکردم و دیدم پرستاری کنار تختم ایستاده.
او گفت: «آقای فوجیما. شما خیلی شانس آوردید که دو روز پیش از بمباران هیروشیما جان به در بردید. حالا در این بیمارستان در امان هستید».
با ضعف پرسیدم :«من کجا هستم؟»
آن زن گفت :«در ناگازاکی» ! _____
Bad Luckby Alan E. Mayer
I awoke to searing pain all over my body. I opened my eyes and saw a nurse standing by my bed.
“Mr. Fujima,” she said. “You were lucky to have survived the bombing of Hiroshima two days ago. But you’re safe now here in this hospital.”
Weakly, I asked, “Where am I?”
“Nagasaki,” she said.
برچسب: ،